شعر درمورد لباس وفشين زنان
واي برمن كه دل افسرده در اين انجمنم
داد از دست زنم
تا به كي پيروي ازمود شود دروطنم
داد از دست زنم
امر خانم شده است پيرهن خوب بخر
عروسي كرده خبر
هم جرابي كه نشنيد به گل پيرهنم
دادا لزدست زنم
گويد انگشتر ولاكت بخرو زود بيار
كه ضروراست بكار
رنگ مو عطرفشاري كه بمويم بزنم
داد ازدست زنم
خانم مودكي ود سكوهرگاه وپگاه
رود آرايشگاه
بهر بيگودي وتوري بفرختم چپنم
داداز دست زنم
من به بازاروخريداري مدام مامورم
چه كنم مجبورم
تا به اين زن نشود كنده مبادا يخنم
داد ازدست زنم
گربگويم كه نرو عروسي درخانه بشين
است يك هفته غمين
كفريسازد كه دگرموي سرش رابكنم
داد از دست زنم
بارها گفته ام اي زن بخدا مسكينم
ميكند نفرينم
ترسم ازاين كه بميرم ونباشد كفنم
داداز دست زنم
(خادم) از شخص عيالش ننموده است بيان
كه چنين است وچنان
انتقادي است همه گوش نمايد سخنم
داد از دست زنم
الحاج عبدالله خادم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر