الحاج عبدالله خادم ايميل khadem555@gmail.com

۳۰ بهمن ۱۳۸۸

داد از دست زنم

شعر درمورد لباس وفشين زنان
واي برمن كه دل افسرده در اين انجمنم
داد از دست زنم
تا به كي پيروي ازمود شود دروطنم
داد از دست زنم
امر خانم شده است پيرهن خوب بخر
عروسي كرده خبر
هم جرابي كه نشنيد به گل پيرهنم
دادا لزدست زنم
گويد انگشتر ولاكت بخرو زود بيار
كه ضروراست بكار
رنگ مو عطرفشاري كه بمويم بزنم
داد ازدست زنم
خانم مودكي ود سكوهرگاه وپگاه
رود آرايشگاه
بهر بيگودي وتوري بفرختم چپنم
داداز دست زنم
من به بازاروخريداري مدام مامورم
چه كنم مجبورم
تا به اين زن نشود كنده مبادا يخنم
داد ازدست زنم
گربگويم كه نرو عروسي درخانه بشين
است يك هفته غمين
كفريسازد كه دگرموي سرش رابكنم
داد از دست زنم
بارها گفته ام اي زن بخدا مسكينم
ميكند نفرينم
ترسم ازاين كه بميرم ونباشد كفنم
داداز دست زنم
(خادم) از شخص عيالش ننموده است بيان
كه چنين است وچنان
انتقادي است همه گوش نمايد سخنم
داد از دست زنم
الحاج عبدالله خادم

هیچ نظری موجود نیست: